يك بيماری روانی عمده چيست؟

معنی دقيق ناخوشی روانی (Mental Illness) 

قبل از اين كه بيماري روانی توضيح داده شود باید معنی ناخوشی (Illness) را به‌طور كامل‌تری درک نماييم.با پيشرفت روز افزون تكنولوژی پزشكی لغت بيماری(Disease) جايگزين واژه بيماری  (Illness) گرديده است. كلمات (disease و Illness) مانند هم به كار می‌روند و هر دو در انگليسی گفتاری به يک اندازه رايج هستد.كلمه Illness در اصل به وضعيت يا مدت بيماری اشاره دارد: اما كلمه (disease) بر بيماری معينی دلالت می‎كند و در نتيجه با نام آن بيماری همراه است.پزشكی تكيه بيشتری بر مشاهدات عينی (objective) دارد تا ذهنی (subjective) و در اين علم حتي‌الامكان باید از تجربيات و حدسيات ذهنی اجتناب ورزيد. فهم و درک عينی از بيماری‌های مختلف و درمان آنها به طور روزافزونی در حال پيشرفت است. با توجه به هزينه‌های سرسام‌آور مراقبت‌های بهداشتی و محدوديت‌های بيشتر منابع مالی جهت مراقبت‌های بهداشتی و درمانی،ضروريات اقتصادی حكم می‌كند كه پول را در مواردی هزينه نماييم كه نتيجه‌بخش‌تر باشند.با بودجه‌ی محدود باید پول را صرف بيماری‌هایی كنيم كه قابليت شناخت، تعريف و درمان بيشتري داشته باشند.

اما انسان ها چيزی فراتر از بيماری‌هايشان هستند. تجربه بيماری در هر انسانی منحصر به فرد است،و با انسان ديگر متفاوت است.ابتلا انسان به يك بيماری (disease) يعنی رنج بردن از آن  ناخوشی(Illness).رنج كشيدن از ناخوشی تجربه‌ای ذهنی است كه ممكن است به آسانی به عنوان موضوعی كم‌اهميت‌تر با مقوله مهم‌تر بيماری (disease) يعنی واقعيت عينی جابه‌جا گردد.پزشكان به منظور درمان یک بيمار هم (disease) و هم (Illness) را مدنظر قرار می‌دهند.يک جنبه از درمان رفع يا كنترل (disease) است.اما بهبودی به چيزی فراتر از بين بردن بيماری(disease) احتياج دارد و نيازمند فهم و درک تجربيات فرد از بيماری‌اش (Illness) است.

تعريف ناخوشی‌های روانی كمی مشكل است،چرا كه فهم و درک آنها بيشتر براساس تجربيات ذهنی مبتلايان است.خوشبختانه پيشرفت‌های تكنولوژيک كمك‌های بزرگی به روانپزشكی نموده و به خصوص در ده سال اخير دسترسی به درمان‌های مؤثر نيز به طور چشمگيری افزايش داشته است.با وجودی كه تئوری‌های علمی جهت فهم بهتری از علل بوجود آورنده ناخوشی های روانی رو به پيشرفت است اما متأسفانه مشاهدات عينی كم و ناچيزی جهت مشخص كردن مفهوم بيماری وجود دارد.به اين دليل است كه تشخيص بيماری روانی براي فردی كه از آن رنج می‌برد ويرانگر بوده و برای آنانكه فهم اندكی از آن دارند بدنامی تلقی می‌گردد.بيماری را در نظر بگيريد كه به دليل شكايت های متعدد جسمانی به پزشک متخصص داخلی مراجعه نموده و پس از مشخص شدن منفی بودن آزمايش‌ها به وی گفته می‌شود كه همه شكايت‌های تو برگرفته از ذهن توست. از ديگر سو فرض كنيد بيماری با همان شكايت ها توسط روانپزشک معاينه می‌شود و با اصطلاحاتي طبی بيماريش برای او توضيح داده می‌شود و اين‌گونه خيالش راحت می‌شود كه همه اين‌ها از درون ذهنش نيست.ديكشنری وبستر ناخوشی روانی را بيماری ذهن معرفی می‌كند. حكايتی از تلاش برای جداسازی مرزهای بين ناخوشی و بيماری،ذهن و جسم.اين تمايز كاربردهای خود را دارد اما برای آن ها كه از ناخوشی روانی در رنجند به احساس شرم و ننگ می‌انجامد

ناخوشی روانی در صورتی كه به عنوان يک بيماری تلقی گردد،احساس تحقيرآميز كمتری را ايجاد كرده و چنين تلقی توام با احساس آرامش و كمک بيشتری به شخص مبتلا خواهد بود.البته به طور قطع شواهد زيست‌شناختی زيادی برای اين بيماری‌ها نيز می‌توان پيدا كرد.هر چند كه هيچ آزمون و تست بالينی تاييد كننده‌ای وجود نداشته باشد.معيارهاي تشخيصی در متن بازنگری شده چاپ چهارم كتابچه تشخيصی و آماري اختلالات روانی (DSM-IV-TR)،حاوي ليستی از نشانه‌ها برای هر اختلال (disorder) خاص روانپزشكی است. اين نشانه‌ها می‌باید موجب اختلاف و ناتوانی در زندگی شخصی گرديده باشند و همچنين نباید در اثر يک بيماری جسمي به وجود آمده باشند.شدت اين نشانه‌ها مرز بين سالم،ناخوشی و بيماری فيزيكی را مشخص می‌سازند.مشخص ساختن تفاوت‌های آسيب‌شناسانه از طبيعی كمک می‌كند كه از ذهنی ديدن‌هایی كه در هنگام تعريف ناخوشی‌های فكری،هيجانی يا رفتاری ممكن است به وجود آيد جلوگيری شود.

 

 

اصطلاحات متعددي درباره انواع ناخوشی‌های روانی از ديرباز وجود داشته.اين اصطلاحات بيشتر برگرفته از ديدگاه‌هایی بود كه تشخيص اختلالات روانی را با شرم و ننگ می‌ديد.بعضی از آنها عبارتند از اختلال رفتاری،اختلال مغزی، اختلال عملكرد جزیی مغز،از هم‌پاشيدگی عصبی (Nervous breakdown) نوروز (neurosis)،جنون،اختلال هول (panic disorder) افسردگی،اسكيزوفرنيا، اختلال شخصيتی اختلال منش (character disorder) اختلال روانی عمده و مشكلات منشاء گرفته از وضعيت‌های زيست شناختی.

اين اصطلاحات بسته به نگاه و تخصص افرادی كه آن‌ها را به وجود آورده‌اند معانی و تعاريف مختلفی پيدا می‌كنند.

گروه‌های متفاوتی كه به طور معمول از اين اصطلاحات استفاده می‌كنند:

– وسائل ارتباط جمعی و فرهنگ عمومی

– سياست‌هایی  كه در نهايت بر سياستگذاری بيمه‌ها جهت پرداخت هزينه‌های بيماری‎ها تأثيرگذار هستند.

– سيستم قانون‌گذاری كه به دادگاه‌های جنایی جهت تصميم‌گيری درباره جنايات افراد مجنون كمک می‌كنند.

– انجمن‌های روانپزشكی و روانشناسی

نخست آن كه وسايل ارتباط جمعي و فرهنگ عامه،ناخوشی روانی را اغلب به عنوان ديوانگی (crazy) تلقی می‌كنند (با ايدن ايده كه آيا شخص ديوانه است يا خير؟). اصطلاحاتی مانند محجور (insane)،آشفته و درهم ريخته (deranged) زوال يافته (demented)،بيمار روانی،مجنون (psychotic) و اسكيزوفرن (schizophrenic) اغلب در ارتباط با بعضی از خشونت‌ها يا جنايات مخوفی مطرح می‌گردند كه به نظر می‌رسد هيچ‌گونه انگيزه قابل فهمی ندارند كه بتوان آنها را توسط پليس يا مطبوعات كشف كرد در اين شرايط اصطلاح ديوانه به دليل فقدان انگيزه به كار برده می‌شود.

با وجود بحث‌های متعددی كه درمورد عدم ميزان خشونت بيشتر بيماران روانی در مقايسه با كل جامعه انجام پذيرفته،متقاعدكردن وسايل ارتباط عمومی جهت ممانعت از برچسب بيمار روانی زدن به فردی كه بدنبال جنايتی شنيع دستگير شده،هيچگاه موفق نبوده است.بعضي از اين اصلاحات،مانند اسكيزوفرنيا تعريف مخصوص خود را در DSM-IV دارند.بعضي نيز صرفاً اصطلاحی قانونی هستند،مانند محجوريت (Insanity) كه فقط دادگاه می‌تواند آن را مشخص سازد.با اين وجود عامه مردم و وسايل ارتباط جمعی از اين تعاريف و اصطلاحات تحقيرآميز كه بار اخلاقي واضحي را تحميل مي‌نمايند. استفاده می‌نمايند.با اين تعاريف مردم برای آن كه ديوانه و بيمار روانی تلقي نشوند ترجيح می‌دهند كه به روانپزشكان مراجعه نكنند.

از ديگر سو تعاريف سياسی، قانونی يا اقتصادی از ناخوشی‌های روانی سبب حفاظت مردم از اقدامات خودسرانه شان با تكيه به بيماری‌شان می‌شود.اصطلاحاتي مانند«از اساس زيست‌شناختی»(Biologically based)،اختلال رفتاری(Behavior disorder) و محجور.به دليل نبود تست‌های باارزش جهت تشخيص اختلالات رفتاری،سواستفاده از آنها متداول و رايج است.در نتيجه تعاريف سياسی و حقوقی بالقوه‌ای جهت جلوگيری از سوءاسفتاده افراد و سازمان‌ها از اين اختلالات در نظر گرفته شده است.به منظور حمايت از مبتلايان،اصطلاح دارای «اساس زيست‌شناختی» وضع گرديد تا سازمان‌های بيمه‌گر را مجبور سازد هزينه‌های درمانی اختلالات ذكر شده درDSM-IV مانند اسكيزوفرنيا،اختلال افسردگی اساسی و اختلال دوقطبی را بپردازند.از ديگر سو از نظر بيمه‌گرها اختلالات رفتاری در ذيل موارد از اساس زيست‌شناختی قرار نگرفته و مستحق پرداخت هزينه‌های احتمالی نیست.اصطلاح محجور (insanity) تعريفی صرفاً حقوقي بوده و فقط دادگاه‌ها مي‌توانند آن را مشخص سازند.

 

 

البته اين مطلب كه فردی دچار ناخوشی روانی است،فقط قسمتی از يک داستان است.به طورمثال شخصی ممكن است مبتلا به اسكيزوفرنيا بوده اما تنها به دلايل مالی از فروشگاهی دزدی كند.حتی اگر روانپزشكان هم براي چنين شخصی گواهی اختلال روانی صادر نمايند و مطبوعات نيز از او به عنوان يک ديوانه نام ببرند،محجور تلقی نمی‌گردد.

بيشتر تعاريفی كه مورد توجه دانشمندان و بالينگران است،سه جز دارند:

۱- معيارهای عملی اختصاصی كه سعی‌شان بر مدون كردن و كدگذاری پديده‌های رفتاری و روانی است كه علت مشخصی دارند(علت)۲- مجموعه نشانه‌های تشخيصی(الگو) ۳- عاقبت اختلال(نتيجه).

سابقه تقسيم و طبقه‌بندی اختلالات روانی به درازای عمر پزشكی است.تفكیک بين موارد دارای اساس زيست‌شناختی(Biologically based)،دارای اساس روانشناختی (Psychologically based)،دارای اساس اجتماعی،تا جايی مناسب هستند كه بخواهيم عناصر زيست‌شناختی،روانشناختی و اجتماعی را كه باعث به وجود آمدن اختلالی در شخص شده‌اند را درک كنيم.با اين وجود روانپزشكی تمايزها و تشخيص‌های خاص خود را دارد. روانپزشكان بين اختلالات روانی عمده (Major) و اختلالات شخصيت تمايز قايل گرديده و آنها را به ترتيب جداگانه در محورهای ۱ و ۲ سيستم تشخيصی DSM-IV طبقه بندی می‌كنند.اين دو محور بين اختلالات روانی عمده (يا همان وضعيت‌هايي كه گاهی عود كرده و گاهی با درمان يا بدون درمان بهبود می‌يابند) و اختلالات شخصيتی (خصلت‌هایی كه ثابت بوده و به درمان‌هاي زيست‌شناختی (Biologic) بی‌پاسخ هستند) تفاوت قايل است.وضعيت‌ها (States) تغيير می‌كنند اما خصلت‌ها (Traits) پابرجا و ديرپا هستند.تمايز فوق فرض مفيدی است كه فهم‌ ما از رفتار و اختلال روانی را بهبود می‌بخشد.مرز بين وضعيت و خصلت (trait) زياد واضح نبوده اما به روانپزشكان اجازه می‌دهد تا موارد قابل تعريف را از شرايط قابل درمان بازشناسند.درگذشته روانپزشكان اعتقاد داشتند كه اختلالات شخصيتی غيرقابل تغيير و درمان‌ناپذير هستند.امروزه با پيشرفت‌هاي علمی دريافته‌ايم كه بعضی از اجزا شخصيتی در طول زمان تغيير يافته و می‌توان آنها را درمان نمود.با اين وجود بيمه‌گرها و مجامع حقوقي به تمايز بين موارد دارای اساس زيست‌شناختی،در مقابل اختلالات رفتاری يا ناخوشی روانی و اختلال شخصيتی ادامه می‌دهند.

 

منابع:

100 پرسش و پاسخ درباره اختلال دوقطبی(افسردگی – شيدایی)

نويسنده:اوا آلبرچ-چارلز هريک  ترجمه:دكتر بابک جعفری،دكتر مژگان خادمی،دكتر ارسيا تقوا

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.